پریشب توی اتوبان خلوت با سرعت زیاد می رفتیم که یکهو به ترافیک بدی رسیدیم. حدود 500 متر جلوتر از ما، ماشین آتش نشانی و جرثقیل های نورافکن دار که تمام اتوبان رو روشن کرده بود، ایستاده بودند. معلوم بود که تصادف بدی شده. از جایی که من و دوستم بودیم، چیز بیشتری معلوم نبود. چند نفر از کسانی که توی ماشین های جلویی بودن، پیاده شدن تا برن جلو ببینن، چه خبره. کنار ما یک پیکان سفید بود که دو تا مرد و دو تا زن با یک پسربچه توش بودن. یک بچه کوچک که 7، 8 ماه به نظر می رسید، بغل مردی بود که کنار راننده نشسته بود. این بچهه که حدس می زنم دختر بود، تمام مدتی که همه ما منتظر بودیم، ببینیم چی شده و چند نفر مردن و کی به کی زده، مشغول بازی بود، بی خیال دنیای اطرافش. دستش رو می گرفت به شیشه ماشین و سرش رو تکیه می داد به دستش و لپ هاش رو باد می کرد و با خودش می خندید.
مدتی حواسم بهش بود، خوش و خرم و سرحال با خودش بازی می کرد و هر چند وقت یکبار هم با خودش می خندید و ضربه هایی هم به در ماشین و اون آقایی می زد که بغلش نشسته بود. آقاهه هم که حواسش به تصادف بود و دلش می خواست بدونه چی شده، مدام در حال مهار کردن دست و پاهای بچه بود که هرچند وقت یکبار می رفت هوا.
خلاصه، رسیدیم به جایی که تصادف شده بود و دیدیم که یک پژو چپ کرده. ماشین تیکه پاره شده بود. فقط صندوق عقبش مونده بود که تنها از رو همون هم می شد، نوع و مدل ماشینو فهمید. نفهمیدیم، تلفات جانی هم داشته یا نه. چون وقتی ما رسیدیم، ماشین اورژانس رفته بود. فقط به دوستم گفتم، سریع رد بشه. برگشتم به اون بچهه نگاه کردم. دیدم بازم با خودش خوشه و با نور نورافکن ها که توی صورتش افتاده داره کیف می کنه و دنبال نورها است. اون تنها کسی بود که توی اون فضا خوش بود. هر کسی اون صحنه رو می دید، حداقلش این بود که نچ نچی می کرد و راه می افتاد. بقیه هم که متاثر می شدن و می شد به خوبی ترس و وحشت رو از تو چشماشون خوند. اما اون بچه هیچکدوم از این حس ها رو نداشت و مثل یک ربع قبل مشغول بازی و کله معلق زدن بود.
وقتی راه افتادیم به این فکر بودم که کاش می تونستیم، یه وقت هایی ما هم همینجوری بشیم. بی خیال، راحت و بی توجه نسبت به اطرافمون و اتفاق هایی که می افته، باشیم. فکرمون رو طوری نظم بدیم که فقط به اون چیزی که باید و دلمون می خواد، بپردازه نه چیزهای دیگه. یا حتی یک موقع هایی این توانایی رو داشته باشیم که به هیچی فکر نکنیم. به هیچی. به هیچی.
شما هم بنويسيد (9)...